سخنى چند با اهل سنت <\/h3>
فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولو الالباب.
(سوره زمر آیه 18)
ما در این فصل از برادران محترم اهل سنت تقاضا مینمائیم که ذهن خود را از هر گونه اندیشه و ایدهاى خالى ساخته و سپس بحکم عقل و منطق مانند شخص بى طرفى به نحوه استدلالات ما که در فصول مختلفه کتاب بدانها اشاره شده است توجه نموده و از روى عقل سلیم در اینمورد قضاوت فرمایند و چنانکه آیه شریفه فرماید (فیتبعون احسنه) اگر سخنان ما مورد پسند آنان واقع گردید آنها را بدون اعمال تعصب بپذیرند و یقینا میتوان گفت که چنانچه حضرات سنیان تعصب خشگ و تقلید بیجا را کنار گذاشته و در رد و قبول مطالب عقل و منطق را جایگزین آن گردانند بطور حتم از مندرجات این کتاب با حسن نیت استقبال کرده و در افکار و عقاید خود تجدید نظر خواهند نمود و منظور نگارنده از شرح عقاید فریقین تشدید اختلاف و یا ایجاد تفرقه و پراکندگى میان مسلمین نیست بلکه هدف و مقصود اصلى توضیح و بیان حقیقت امر و راهنمائى و نصیحت برادران محترم است و در هر حال فریقین باید وحدت خود را در برابر ملل غیر اسلامى و غیر مذهبى کاملا حفظ نمایند که از وصایاى پیغمبر اکرم حفظ و نگهدارى کلمة التوحید و توحید الکلمة است.
برادران عزیز: <\/h3>
در اینکه هر کسى باید معتقدات خود را محترم شمارد شکى نیست ولى باید دانست که چه بسا برخى از معتقدات پایه علمى و منطقى نداشته و از دوران کودکىدر اثر تربیت محیط خانواده و اجتماع در مغز اشخاص جایگزین میگردد و مسلما تغییر چنین افکارى در اثر عادت و استمرار که براى انسان طبیعت ثانوى میباشد بآسانى صورت نگرفته بلکه مستلزم جهد و کوشش در کشف حقیقت و تحقیق و تتبع در ماهیت ایدئولوژىهاى مختلف و انتخاب منطقىترین نظریات خواهد بود و در این راه باید هر گونه تعصب خشگ و غیر منطقى که آدمى را از رسیدن بحقایق و واقعیات باز میدارد کنار گذارده شود.
بحث و تحقیق در باره امامت و خلافت اسلامى در این کتاب مخصوصا در فصول گذشته این بخش بقدرى که کسالت آور نباشد بعمل آمد و تمام مطالب آن که مورد استدلال ما بود از کتب معتبره اهل سنت روایت شد و از منابع تشیع چیزى نقل نگردید اکنون نیز بدون حب و بغض از شما مىپرسیم که اگر بعقیده شما خلافت باید بشورا و اجماع گذارده شود پس چرا عمر را اجماع مسلمین خلیفه نکرد بلکه او بوصیت ابو بکر خلیفه شد؟
شما میفرمائید پیغمبر خلیفهاى تعیین نکرده بود و ابو بکر را اجماع مسلمین خلیفه نمود ما مىپرسیم چرا ابو بکر از پیغمبر تبعیت نکرد و خلافت را پس از خود بشورا واگذار ننمود؟
ابو بکر در نامههاى خود مىنوشت از جانب ابو بکر خلیفه رسول خدا پس اگر پیغمبر خلیفه معین نکرده بود ابو بکر چرا خلافت خود را منسوب به پیغمبر میدانست؟
جریان انتخاب خلیفه پس از عمر بشکل تازهاى در آمد او خلافت را در شوراى شش نفرى محدود نمود و مخالفین از آنها را محکوم بقتل دانست.
اگر خلافت باجماع و شورا حاصل میشود باید همه مردم در آن شرکت کنند تشکیل شوراى شش نفرى چه معنى داشت؟گذشته از این آراء اکثریت در هر شورائى معتبر و قابل اجراء است دیگر کشتن اقلیت و مخالفین یعنى چه؟
در فصول پیشین ثابت شد که امامت منصب الهى است و امام را نمیتوان از طریق اجماع و شورا انتخاب نمود و چنانچه این امر باجماع هم واگذار میشد اجماعحقیقى فقط در باره خلافت على علیه السلام بوقوع پیوست که عموم مردم برضایت و میل خود بخانه وى هجوم کرده و باصرار زیاد با آنحضرت بیعت نمودند چنانکه خودش فرماید:انبوه مردم چون یال کفتار بود و از فشار آنها دو طرف جامه و رداى من پاره شد.
رسول اکرم صلى الله علیه و آله موقع رحلت کاغذ و دواتى میخواست تا چیزى بنویسد عمر ضمن اهانت بآنحضرت گفت احتیاجى بوصیت نیست کتاب خدا ما را کافى است!
ما مىپرسیم اگر وصیت لازم نبود و کتاب خدا کافى بود پس وصیت ابو بکر و عمر در موقع وفاتشان بر خلاف این قول بود و معنى قرآن و علم آنرا کسى بهتر از على علیه السلام نمیدانست زیرا قرآن به پیغمبر نازل شده و آنحضرت نیز فرموده بود:انا مدینة العلم و على بابها فمن اراد العلم فلیات الباب (1) .
و باز از برادران محترم سنى مىپرسیم اگر شما براى امامت و خلافت منشاء الهى قائل نبوده و جانشین پیغمبر را معصوم و مؤید از جانب خدا نمیدانید در اینصورت خلفاى ثلاثه چه امتیازى بصحابه و مردم دیگر داشتهاند که اکنون نیز شما در صدد دفاع از آنها هستید و چه بسا علماى عامه از نظر سواد و معلومات بر خلفاء ترجیح دارند و یقینا سواد و معلومات فخر رازى و زمخشرى و ابن ابى الحدید و امثالهم در امور دینى خیلى بیشتر از عثمان و خلفاى دیگر بوده است و بطوریکه در فصل یکم این بخش گفته شد امام و جانشین پیغمبر رهبرى ملت اسلامى را باید در سه جهت«از لحاظ حکومتـبیان معارف و احکامـارشاد حیات معنوى) بعهده بگیرد و اگر کسى از جانب خدا پشتیبانى نشود و معصوم نباشد از انجام چنین مأموریتى عاجز و در مانده خواهد شد حتى صرف نظر از بیان معارف و احکام،و ارشاد حیات معنوى از نظر حکومت ظاهرى و حل و فصل اختلافات مردم نیز نخواهد توانست وظیفهاش را انجام دهد همچنانکه خلفاء نتوانستند و دست نیاز بدامن حلالمشکلات مرتضى على زدند و در هر مطلب بغرنج و معضلى از نظر صائب و واقع بین او استفاده کردند و بنا بنقل علماء و مورخین عامه عمر در 26 مورد گفت لو لا على لهلک عمر و همچنین در جنگهاى ایران و روم که مضطرب و درمانده شده بود از على علیه السلام جویاى راه حل منطقى شد و آنحضرت او را ارشاد و هدایت نمود و بهمین سبب است که خداوند فرماید:افمن یهدى الى الحق احق ان یتبع امن لا یهدى الا ان یهدى (2) ؟آیا کسى که بسوى حق هدایت میکند براى متابعت سزاوار است یا آنکه خود راه را نمیداند تا اینکه هدایت شود؟
و جاى تعجب است که ابن ابى الحدید با آنهمه تحقیق و تتبع،در مقدمه شرح نهج البلاغه گوید :الحمد لله الذى قدم المفضول على الافضل.سپاس خدایرا که مفضول را بر افضل (ابو بکر را بر على) ترجیح داد و مقدم شمرد.در صورتیکه پاسخ این سخن در آیه مزبور داده شده است که خداوند افضل را براى متابعت و پیروى سزاوار میداند نه مفضول را و این کلام ابن ابى الحدید نسبت ناروائى است که او بساحت قدس حضرت احدیت داده است زیرا ترجیح و تقدم مفضول بر فاضل (چه رسد بر افضل) نه تنها بر خلاف حکمت الهى است حتى در میان مردم نیز چنین ترجیحى بر خلاف عقل و منطق شمرده میشود و این حزب سقیفه بود که چنین تصمیمى را اتخاذ کرد و مفضول را بر افضل مقدم شمرد!
برادران سنى ما ملاحظه میفرمایند که استدلالات ما همگى متکى بعقل و منطق بوده و مدارکى هم که براى اثبات مطالب خود در تمام فصول این کتاب ارائه میدهیم عموما مستند بکتب معتبره عامه میباشد و با اینکه در اینمورد کتب امامیه پر از دلائل محکم و متقن است مع الوصف براى جلوگیرى از هر گونه عذر و بهانهاى از نقل آنها صرف نظر نمودیم.البته حقیقت امر نزد محققین معلوم است و امروز حفظ صورت ظاهر براى صلاح اسلام و مسلمین است و رفتار خود على علیه السلام نیز با خلفاء بهمین نظر بوده است.
اگر خلافت ظاهرى باجتماع چند قبیله در سقیفه تحقق یافت باید دانست کهخلافت حقیقى الهیه یعنى ولایت منصب الهى است و على علیه السلام بولایت منصوب شده و باتفاق کل فرق اسلامى افضل و اعلم و اعدل و اشجع و اقضى و اتقاى کل صحابه بوده است همچنانکه شاعر گوید:
هو فى الکل امام الکل
من ابو بکر،و من کان عمر؟
پس لازم و واجب است که عموم فرقههاى اسلامى وصیت رسول اکرم صلى الله علیه و آله را در مورد قرآن و عترت خود که فرمود:انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى (3) جامه عمل بپوشانند و از تفرقه و پراکندگى در راههاى مختلف خود دارى نموده و همگى بیک شاهراه اصلى و مستقیم که ولایت ائمه معصومین علیهم السلام است قدم گذارند تا بسعادت دارین نائل گردند همچنانکه گفتار خداى تعالى شاهد و مؤید این مطلب است که فرماید:و ان هذا صراطى مستقیما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبیله ذلکم وصیکم به لعلکم تتقون (4) .
و البته اینست راه راست من پس شما از آن متابعت کنید و راههاى دیگر را پیروى مکنید که آن راهها شما را از راه حق متفرق سازد خداوند شما را براه خود سفارش کرد تا شاید پرهیزکار باشید.
نگارنده نیز در پایان این فصل به برادران اهل سنت گوید برادر جان:
من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال.
پىنوشتها:
(1) جامع الصیغر سیوطى جلد 1 ص 374ـمناقب ابن مغازلى ص 83ـفصول المهمه و کتب دیگر.
(2) سوره یونس آیه 35
(3) مستدرک صحیحین جلد 3 ص 109ـمناقب ابن مغازلى ص 234
(4) سوره انعام آیه 153